خدایا!
بارانم تجلی سبزی از رحمت بی کران توست!
خوشحالش بدار به تندرستی...!
.
.
.
.
این متن هم تقدیم میکنم به بهترین دوستم، باران گلی...
زندگی چیست؟
که ما مثل اسیرانیم در چنگالش
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد...
زندگی آیینه بودن ها و نبودن هاست...
زندگی، بازی شطرنجی است میان من و تو که اگر مات شوم، باخته ام...
زندگی چیست؟! خون دل خوردن؟! اولش عشق است و آخرش مردن...
زندگی انسان نیست که بفهمد همگان دل دارند...
کودکان هم میفهمند...
سلام به همه دوستان...
خوبید؟ چه خبرا؟؟؟ ببخشید که یه مدتی نبودم... مشغول امتحان ها و زندگی بودم.
ولی اصلا نگران نباشید... از امروز دیگه آپم...
فقط خدا وکیلیا، قسمتون دادما، جون عزیز ترین عزیزتون نظر بذارید....
نه یه وقتی خدایی نکرده یادتون بره ها که واگذارتون میکنم به خودش... همون که تو آسموناست رو میگما....
در هیچ جای جهان نیست که چنین حسرتی یکباره وجودت را فرا گیرد، آن هم در سه واژه کوتاه:
او... دوستم ... ندارد...
دلتنگی! حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را میکند...