دلم میخواست پنجره ای بودم تا به وسیله ی دست های گرم و زیبای تو در زمستان سرد خاطره ها باز میشدم. یا در غروبی دلسوخته دست های لطیف تو بر روی صورت شفاف و بی رنگ خود احساس میکردم.
دلم میخواست پرونده ای بودم تا نامه ی رازهای خود را بر پایم میبستی و برایم ارزوی خوشبختی میکردی.و یا برایم دستی از روی لطافت ومهربانی میکشیدی تا درد های دل زخمی و مجروحم را به فراموشی بسپارم.
اما افسوس........