صدا فریاد میزد از سر درد
به هم کی ریزد این خواب طلایی؟
من اینجا تشنه ی یک جرعه ی مهر
تو انجا خفته بر تخت خدایی
مگر چندان تواند اوج گیرد؟
صدای دردمند و محنت الود
چو صبح تازه از ده باز آمد
صدایم از صدا دیگر تهی بود
ولی این جا به سوی آسمانهاست
هنوز این دیده ی امیدوارم
خدایا این صدا را میشناسی؟
من او را دوست دارم...من او را دوست دارم...