بی آنکه بخواهم محبوب من باشی
مجنون و وفادار تو خواهم بود
بی آنکه آرزو کنم از غم اشک ریزم
آرزومند تو خواهم مرد
حیف است سلام آخر ناگفته بماند
بگذار آشکارا بگویم:
بی آنکه دوستم بداری...
دوستت دارم!
حماقت که شاخ و دم ندارد!
حماقت یعنی من که
اینقدر می روم تا تو دلتنگ من شوی!
خبری از دلتنگی تو نمی شود!
بر می گردم چون...
دلتنگت می شوم...!!!
خدا ازم پرسید: میخوری یا می بری؟
جواب دادم :می برم.
غافل از اینکه غصه ها خوردنی بودند و لذت ها بردنی...
در هیچ جای جهان نیست که چنین سکوتی یکباره تمام وجودت را فرا گیرد آن هم در سه جمله کوتاه:
او.... دوستم... ندارد...
ایینه پرسید که چرا دیر کرده است؟
نکند دل دیگری او را سیر کرده است
خندیدم وگفتم که او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیرکرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است.شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم ایینه و گفت:احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی!
گفت:خوابی!او سال ها دیرکرده است
در ایینه به خود نگاه میکنم.
اه!عشق تو عجیب مرا پیرکرده است
راست گفت ایینه که منتظر نباش!
او برای همیشه دیرکرده است!